سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

همیشه از تشابه اسمی خودم و دیوید بکهام لذت میبردم تا اینکه چند  روز پیشا به خواب فرو رفتم، خواب دیدم که در حالی که دارم با نافم بازی میکنم فرزند پدرسوخته ام می آید و میگود که پدددددر پدر پدر
منم میگم که : جانم عزیزم؟؟؟
میدونی که دیوید بکهام بخاطر فرزندش پول داده که ادامه این کارتون میگ میگ را بسازند و آخر سر اون گرگه اون بز بالداره را بخوره؟؟؟
بله عزیزم میدونم، اصلا خودم خبرشو بهت دادم ها، خوب حالا که چی؟؟؟
که چی و چماغ جهیزیه ی بی بی چی خوب زهر مار دیگه، تو برای من حاضری چکار کنی؟؟؟ از پدر بودن فقط قد دراز کردی؟؟؟
نه عزیزم من اگر دراز هم نبودم باز پدرت بودم، ولی خوب چکار کنم اون از اولشم دنبال درسو اینها نبود و همه ش به فکر فوتبال بود، بالاخره باید کارش به ثمر برسه
بچه: من نمیدونم خلاصه اگه دوست داری من بهت افتخار بکنم تو هم یه همچین کاری برای من بکن
و اون پدر سوخته من را به دنیای کارتون و قصه وارد کرد، اما با پولی که من داشتم نه فلفلی نه قلقلی ، نه مرغ زرد کاکولی هیچکس بهم محل نذاشتت، تا اینکه یک پیر زن مهربون به اسم کدو قلقله زن پیدا شد و قبول کرد بصورت مفتانی جهت قل خوردن کدو را عوض کنه و بجای اینکه بره خونه دخترش چاق بشه و چله بشه و بعد بیاد تو منو بخور بره رژیم بگیره و بعد بیاد منو بخوره؟؟؟ چمیدونم اصلا خودمم چی چی گفتم، در کل الان حس میکنم اگه تو همین خوابم بمونم و بیدار نشم بهتره، بچه ای که توی خواب به آدم افتخار نکنه تو بیداری لابد میخواد به افتخار من دست بزنه و منم یکم روی افتخارم حساسم آخه


نوشته شده در دوشنبه 93/7/7ساعت 11:5 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak