سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

جدید ترین شعر داداداود :

عمریست که ما, در طلب بهشت جاویدانیم
جایی که در آن, تا به ابد میمانیم
اما ره ما, بوی جهنم دارد
با اینکه نماز روز و شب میخوانیم
ما عازم حج شدیم, با پول حرام
از ظلم و ستم, نزد خدا مینالیم
با صحبت خود, میشکنیم دلها را
هر روز, یکی را زخدا میرانیم
در روز حساب, سرمان پایین است
ما همچو حمار, پا به گل میمانیم
در توشه ی ما نیست, بجز رنگ و ریا
حالا تو بگو چرا بخود میبالیم؟؟

مرسی از یک دوست عزیز که کمک کردند این شعر بهتر بشه

خانم ترانه این بیت آخرش چطوریه؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 2:43 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

سلام

بارها شده که خواسم آپدیت کنم حتی نشستم و کلی هم نوشتم ولی به دلم ننشسته و پاکش کردم ، همین الانم نمیدونم تا چه حدی پیش برم ، همیشه سعی کردم وقتی دلم پره چیزی ننویسم ، ولی حالا به این نتیجه رسیده وقتی که دلم پره اگه برعکس بایستم دلم خالی میشه یعنی پاهامو بدم رو هوا و دستام رو زمین بمونه ، بعد پیش خودم گفتم نکنه حالا که رو پاهام هستم و دلم پر میشه مغزم خالی میشه؟؟؟ بعد گفتم حالا که وقتی رو پاهامم هم دلم پر میشه و هم مغزم خالی میشه پس بهتره همیشه بر عکس باشم ، که نه دلم پر بشه و نه مغزم خالی بشه ، کم کم یاد گرفتم چطوری رو پاهام باشم ولی بر عکس باشم ، خیلی دوست دارم بر عکس بودن را یعنی اینکه هیچ چیزی نمیتونه آدمهای برعکس را محدود کنه هر کاری عشقمون میکشه انجام میدیم ، برعکس حرف میزنم برعکس راه میرم به طوری که جدیدا وقتی می خوام حرف بزنم نمیدونم کدوم درسته کدوم غلط یعنی بعضی وقتها برعکس را هم میخوام برعکسش کنم ، کم کم عملیات ریاضی به کمکم اومده و تونیستم برعکس دوم و سوم یه کلمه  را هم به دست بیارم به طوری که برای بدست آوردن کلمه ی اصلی هزار بار هم ازش انتگرال بگیرند نمی تونند بفهمند چی گفتم ، بعد به این فکر افتادم که نکنه واقعا من و امثال من برعکس حرف میزنیم که کسی متوجه ما نمیشه؟؟؟ بعضی منظور ها را نمیشه متوجه شد معلوم نیست چقدر بر عکسشون کردند که نمیشه فهمید این روزها منم تو دنیای واقعیت و برعکس دچار تردید شدم نمیدونم چی واقعیه و چی برعکسه ، هر چی گل دستم میاد کلی بهش ور میرم و برعکس اول تا صدمش را میگیرم ولی نمیدونم چی به چیه ، خلاصه که به امید روزی که ما برعکسی ها هم درک بشیم البته میدونم که شاید شماها زیاد حال نکردین با این آپم ولی خودم که خیلی بدم نیومد


نوشته شده در یکشنبه 91/3/14ساعت 6:14 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

سلام میدونم که تنبل شدم ، باید ببخشید چند روزی بود که خیلی دلم گرفته بود، تصمیم گرفتم برم کتاب بوف کور هدایتو بخونم ، چند صفحه ایهم خوندم ولی خوشم نیومد رفتم پیش هادی یه کم از بی حوصلگی در اومدم ، خواسم یه کتاب بوف کر خودم بنویسم ولی بازم گفتم بذار از این افکر منفی دست بردارم ، راسی یه گونه نادر از آدمیزاد پیدا کردم که رفته مکه ولی بدهیشو نداده و حلالیت هم نطلبیده ، ایشالله کسایی که میرند مکه بهش سنگ بزنند ، نشون به اون نشون که کچله ، اینم یه چند بیتی از خودمه که همین امروز در کردم

خداوندا دلم آشفته حالست

دلم کبوتری شکسته بالست

بسویت پر زدم بالم شکستند

همه درها بروی من ببستند

برای من خودت راهی عیان کن

مسیری از خودت بر من روان کن

در آن ره که تویی همراه و یارم

نترسم من ز مرگ ، پروردگارم

تمام عالمین را من کنم طی

ملاقاتت بگو من میکنم کی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/3/9ساعت 4:50 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

 

خوب با عرض معذرت از حافظ عزیز ولی چه میشه کرد خودش شروع کرده دیگه     

  خیال او ز وصل با ناکسان به         

خداوندا مرا آن ده که آن به

به روحم ضربه زد چیزی نگفتم

که این ضربه زبوس ناکسان به

به داغ ضربه اش مردن بر این در 

به جان او که از کل جهان به

به حق که زنده رود آب حیات است

واین شیراز ما باید شود له

همه دانند که حافظ بهترینست

ولیکن گفته داود از آن به


نوشته شده در جمعه 91/2/1ساعت 10:59 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |

اهل اصفانم

روزگارم خوش نیست


تکه نان من کو ، عقل و هوشم تعطیل ، سر سوزن حالی .


مادری دارم ، خسته از جور زمان .


دوستانی ، کم رنگ.


*****


و خدایی که در این نزدیکی است :


پشت این گرد و غبار، پای آن برج بلند.


روی خشکسالی آب ، روی خشکیدن برگ .


*****


من مسلمانم .؟


قبله ام رنگ و ریا .


جانمازم پر ز اعمال سیاه ، مهرم ظلمات .


کو سجاده من .


من وضو با آب بی یارانه می گیرم


در نمازم جریان دارد آه ، جریان دارد ترس .


ترس از زجر و گناه :


همه ذرات نمازم ذوب شده است .


من نمازم را وقتی می خوانم


که همه خوابیدند ، خودمن هم خوابم


*************


اهل اصفانم


پیشه ام بیگاریست


گاه گاهی میدهم من یک سواری به شما


تا که بااین همه خر بودن من


دلتان شاد شود.


چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم


این که پالانم سفت است .


خوب می دانم ، که تو هم خوشحالی .


*****


اهل اصفانم.


نسبم شاید برسد .


به فقیری در خواب، او که در طوفان مرد


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 3:35 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak