سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

سلام

به به این چارشنبه م که باید همه بریم سوریه ،

بذار یه خاطره بگم براتون از چارشنبه سوریه من هیچوقت بیرون نمیرفتم از خونه ، یه سری رفتیم با چندتا از بچه ها ، یه سری آپارتمان بود ته خیابونمون ، رفتیم دیدیم مرد و زن بجا اینکه از رو آتیش بپرند خودشون آتیشی شدند و دارند میرقصند ، منم داشتم نگاه میکردم ، دیدم اصلا هیجان نداره ، داد زدم گفتم پلیس پلیس ، یهو دیدم به به جا تره و بچه خیس ، همه شون در رفتند رنگ از رخشونم پریده ، بعد از چند دقیقه دیدند خبری نیست همه برگشتند و گفتند اصلا کی بود گفت پلیس اومده؟؟؟ منم سری در رفتم ولی خدا را شکر چند دقیقه بعدش پلیس اومد و من دروغگو نشدم و به راه خودم ادامه دادم رفتم مرحله بعدی


نوشته شده در سه شنبه 91/12/29ساعت 3:30 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

با سلام

وقتی که پام میرسه به خیابون ، میبینم آدمها همه شون دارند به پر و پای هم دیگه مییچند ، همه ش بوق و همه ش فحش ، چه روزی میشه اون روزی که با سر و صدا و دعوا شروع بشه ، جالبه که هر چی اسم حیوونه را نثار همدیگه میکنند ف دیگه کم کم باید بجای جمله ی اجسام از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند بزنند احشام از آنچه که در آیینه میبینین به شما نزدیک ترند ، جالبیش اینجاست که پیرمرد ها و پیرزن ها تو فحش دادن و بد اخلاقی از بقیه سبقت میگیرند ........... تا اینجا را داشته باشین تا برم سراغ قسمت دوم حال این روزهای من ، این روزها بد جوری دارم به این فکر میکنم که اصلا از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود؟؟؟ به راستی کی میدونه واسه چی به دنیا اومده؟؟؟ اون چیزی که باید بدستش بیاریم را آوردیم یا نه؟؟؟

جهان داره ره به خوبی پیش میره یا بدی؟؟؟ کی خوبه و کی بده؟؟؟ واسه چی باید ازدواج کنم؟؟؟ میتونم کسی را خوشبخت کنم یا نه؟؟؟ خلاصه خیلی دلم گرفته ، خوبیش فقط اینه که تا هنوز دیر نشده به این فکر ها افتادم ، فکر کنم دلیل اینکه پیرمردها و پیرزنها هم عصبی ترند همینه ، چون تازه به این نتیجه رسیدند که وقتشون داره تموم میشه و به اون چیزی که باید نرسیدند ، ب دجوری به اینت نتیجه رسیدم که اگه نتونم تو این دنیا به بهشت برم تو اون دنیا هم نخواهم تونست ، خیلی سوال دارم ، تازه بعضی سوالهایی هم که از بچگی برام پیش اومده بود و الان که بزرگ شدم و باید بهشون میرسیدم به علامت تعجب تبدیل شدند

این روزها خیلی خسته ام ، با اینکه سنم به تومانه ولی من به ریال پیر شده ام ، خیلی سخته احساس کنی یه کری توی جمع کورها که نه بتونی بشنوی چی میگند و نه بتونی بهشون بفهمونی چی میگی

میدونم خیلی داغونم شدم ، شما هم جدی نگیرین ، بزرگ میشم خوب میشم


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/10ساعت 9:52 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

خووووب

با سلام علیکم

امروز  می خوام راز گشایی کنم از این ضرب المثل بالا

اولش میخوام رابطه انسانها را با تعطیلی ها براتون مشخص کنم ؛ قبلش لازمه که بگم تعطیل یعنی کسی که کسی توش نیست به قول خودمونی دیوانه ست

خوب من یکی یکی تعطیلیا را میگم و توضیح میدم که کیا را شامل میشه

تعطیلی های آخر هفته: کسایی که از روز اول زندگیشون تعطیل بودند یعنی به صورت مادر زادی ، یعنی اگه کرکره را هم بکشی بالا پشتش آجره و کاری از دست کسی بر نمیاد

بین التعطیلی : کسایی که تا وقتی باشون حرف نزنی نمیفهمی تعطیلند یعنی اول فکر میکنی تعطیل نیسند ولی تو موقعیتش که قرار میگیری میفهمی تعطیلند ، همنشینی با این آدمها بعضی وقتها خوشایند و بیشتر مواقع نا خوشاینده

تعطیلی های مربوط به عزاداری: کسایی که به صورت فاجعه بار تعطیلند ، یعنی وقتی باشون حرف میزنی به حال خودت و بشریت گریه ت میگیره و دلت میخواد سرت را به دیوار بکوبی این افراد خیلی اعصاب خورد کن هم هستند

تعطیلی های مربوط به ایام شادی: این افراد کسای هستند که با تعطیلیشون باعث خنده و شادی دیگرون میشند ، یعنی وقتی باشون حرف میزنی فقط میخندی ، این تعطیلی ها کم هستند ولی خیلی دوست داشتنی هستند

تعطیلی های مربوط به حوادث غیر مترقبه:  این افراد در حالت عادی اصلا تعطیل نبودند و به صورت ناگاهانی در اثر فشار زیاد تعطیل شدند و این جور مواقع بهتره پیششون کسی نباشه که کاری ندارند چی میگی فقط نابود میکنند

تعطیلی مربوط به عید نوروز: این افراد کسایی هستند که دورنمای خوبی دارند ولی وقتی بهشون میرسی میبینی فقط ضرر دیدی و جز خستگی چیزی نصیبمون نمیشه

در آخر هم چون همه ما از تعطیلی خوشمون میاد و با استناد به ضرب المثل دیوانه چون دیوانه ببیند خوشش آید و تعطیل همه که مساوی با دیوانه بود پس میشه گفت تعطیل که تعطیلی ببیند خوشش آید پس تموم شد و رفت


نوشته شده در سه شنبه 91/11/24ساعت 10:27 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

سلام

بذارین یه خاطره بگم از قبلا ، من یه سری یه خوابی دیدم که به حقیقت پیوست ، البته این اصلا خوب نیست ، البته خواب بدی ندیدم و چون نمیخوام فکر کنین آدم مغروری هستم اصلا تعریفش نمیکنم ، ولی همین قدر بگم که تو همسایگی ما یه پیرزنی بود که هر روز صبح زود از خواب پا میشد و مینشست دم در و هر کی رد میشد بهش سلام میکرد ، روم به دیوار هر سری من میومدم رد میشدم منو میبوسید ، حالا نمیدونم من اونا یاد همسر خدا بیامرزش مینداختم ؟؟؟ اینش مهم نیست ، همیشه برام دعا میکرد که یه روز سوار ماشنی 20 میلیونی بشم ، منم میخندیدم میگفتم آخه با این وضع حقوق ها کی میشه 20 میلیون پول جمع کرد؟؟؟ خلاصه اون بنده خدا مرد ، خدا هم واسه اینکه دعای اون بنده خدا مستجاب بشه و دید بخاری از من بلند نمیشه برداشت همونی که سوار میشدم را کرد 20 میلیون ، یاد این مثل افتادم که بعضیها میگند بجای اینکه بار را بیاری پای خر ، خر را بیار پای بار، الان هم شانسمون گفت وگرنه داشتیم کلی کار کنیم که دعای اون بنده خدا مستجاب بشه

حالا این ها که گفتم نه اینکه بگم خوشحالم ماشینی که سوار میشدم گرون شده ،چون اونم مال خودم نیست ، فقط خواسم بخندیم ، البته من خودم به این نتیجه رسیدم که هر کسی که میگرید یک دردی دارد و هر کسی که میخندد قطعا دیوانه است ، پس لطفا به کل اون ماجرایی که تعریف کردم نخندید بلکه بگریید

با تشکر مدیریت پارک دوبل


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/18ساعت 6:58 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

سلام

توی این چند سالی که دارم تو وبلاگم مینویسم ، این اولین باریه که یه مطلبو کپی میکنم توی وبلاگم ، چون هیچوقت از این کار خوشم نمیومده ، ولی چند روز پیش داشتم موزیک گوش میدادم ، بعد این آهنگ از شهرام آذر عزیز( سندی) را شنیدم که واقعا قشنگه ، بهتون توصیه میکنم برین یه طوری گیرش بیارین و بشنوین، آخرشه


یه دنیا چشم به راهت بود
تو ذهنم آخرین تصویر
تمنای نگاهت بود
تو سمت اوج می رفتی
زمین پای منُ میبست
تورو دست کسی دادم
که میدونم حواسش هست
با اینکه نیستی این روزها
حضور تو چه ملموسه
یکی اینجا پر از گریه
شبا عکساتُ میبوسه

یه وقتایی که دلتنگم
یه روزایی که دلگیرم
یکم آغوش تو باشه
چقدر آروم میگیرم
میخوام سرگرم دنیا شم
شاید یادم بره دردم
واسم سخته نمیتونم ، به خونه بی تو برگردم
واسم سخته ، نمیتونم ، به خونه برگردم

تمام باورم اینه
تو بی اندازه زیبایی
میشه آغوشتُ حس کرد
می شه فهمید اینجایی
یکی هر شب تو رویامه
نگاهش مثل آتیشه
یکم وقتی که میخنده
شبیه عکس تو میشه
با اینکه نیستی این روزها
حصور تو چه ملموسه
یکی اینجا پر از گریه
شبا عکساتُ میبوسه

یه وقتایی که دلتنگم
یه روزایی که دلگیرم
یکم آغوش تو باشه
چقدر آروم میگیرم
میخوام سرگرم دنیا شم
شاید یادم بره دردم
واسم سخته نمیتونم
به خونه بی تو برگردم
واسم سخته ، نمیتونم ، به خونه برگردم

با اینکه نیستی این روزها
حضور تو چه ملموسه
یکی اینجا پر از گریه
شبا عکساتُ میبوسه


نوشته شده در دوشنبه 91/10/18ساعت 11:12 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

سلام

داشتم به این فکر میکردم که چه دنیای عجیبی داریم ، بد جوری گیر کردم بین چند دسته آدم، یه عده ادعا میکنند امروزی هستند ولی فقط لباسشون امروزیه ولی افکار و رفتارشون بجای امروز و دیروز پارسالیه ، یه عده را فکر میکنی دیروزی هستند ، پاش که میفته میبینی مربوط به پس فردا هستند ، یه عده هم هم دیروزی به نظر میاند و هم دیروزی هستند ولی همه این گروههای بالا ادعای امروزی بودن میکنند ، یه عده هم سعی میکنند دیروز را باخودشون همه جا ببرند و از اومدن امروز میترسند ، یه عده چشمشون را به امروز و همه ی دیروزها بسته ند و سنگ فردا را به سینه میزنند ، این وسط من خودم نفهمیدم اموزی هستم یا دیروزی و یا فردایی ، همه افکارم واسه همه این چند گروه غریبه همونطوری که همه افکار اونها واسه من غریبه ، این وسط این امروز ها و فردا ها هم هی میاند و میرند ، از وقتی بچه بودم همیشه دوست داشم فدا بشه و عاشق این بودم که این فردا جمعه باشه و چه بهتر اگه فرداهای عید و تابستونی میرسیدند انقده دلمون پاک بود وقتی بچه بودیم که وقتی بزرگ شدیم و اون آرزومون را دیگه دوستش نداشتیم خدا بهمون داد و تا میاییم بفهمیم چی شد عید میشه و کریسمس میشه و تابستون میشه و هی واسه خودمون داریم میپرخیم بین این همه امروز و دیروز و فردا ، قبلا ها یکسال یکسال طول میکشید ولی الان یکسال یک ثانیه ای تمومه ، این وسط یه عده هم میرند و یه عده هم میاند . معلومم نیست که از اومدنش خوشحاله و کی غمگین، هر کی به دنیا واسه چی میاد ؟؟؟؟ امروزی میشه یا فردایی؟؟؟ انقده هم دنیا زود میگذره که یکی امروز دیروزیه و فردا امروزی ، همین قدر بهتون بگم که میدونم که دقیقا متوجه نشدین که چی گفتم ، ولی خودم خوب فهمیدم چی گفتم ولی جواب هیچ سوالیو نمیدونم

با اجازه همه دوستان سال نوی داودی را هم به همه مردم دنیا تبریک میگم

 


نوشته شده در سه شنبه 91/10/12ساعت 9:13 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak