سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

هی لوله گاز؟؟؟

ای بابا سلام

میگم قبلا خونده بودم که اگه یه نفر امروزش مث دیروزش باشه میره جهندم ؛ بعد همیشه میگفتم خوب بیچاره ها میرند جهندم ، بعد الان که بیست و شش ساله که عمر کردم میبینم الان من چهل ساله روز و شب و همه چیم شبیه همه ، البته نه اینکه چهل سالمه ها؟؟؟ نخیر یه پنج سال از قبل و یه پین شیش سالم مطمئینا تا میام از این چاله در بیام و بیفتم تو یه چاه جدید اون وقت یه چهل سالم اونجا همینطوری دست و پا بزنم و بعدشم شاید دیگه اگه خدا بخواد بریم پی کارمون تو جهندم ؛ راسی کسی میدونه اونجا هم کارفرما حق کارگرشو میخوره؟؟؟ اونجا هم کارفرما حق داره مث ارباب به نیروش نگاه کنه ؟؟؟ اونجا هم رفیقها نامردند؟؟؟ اونجا هم دل میشکونند؟؟؟ اونجا هم تهمت زدن آسونه ؟؟؟ غیبت چی میشه انجام داد؟؟؟ دزدی چطور؟؟؟؟

اگه نمیشه که خوب پس یعنی جهنم چه شکلی اگه از اینی که الان من توش هستم بدتره که خیلی بد میشه و اگه اینطوری نیست که من داوطلبانه میرم جهندم ، خدا جون فکر نکنم جهنمی که ما آدمها ساختیم دست کمی از جهنم تو داشته باشه ، خیلی بزرگی خدا جون چه موجودی ساختی ، طرف ادعاش میشه که مومنه و جاش تو بهشته اون وقت حق نیروش را می خوره مث ماست و بعدم میگه ما یه سفره ای پهن کردیم تا چند نفر ازش غذا بخورند و یه ثوابی به ما برسه ، به قول یارو گفتنی اگه شما تصمیم داشته باشین یه خر را به راه بیارین شاید بتونین یه روزی این کارو بکنین ولی کسی که خودش را زده به خری عمرا بتونین توش تغییر انجام بدین ، البته میگن کسی که خوابه را میشه بیدارش کرد ولی کسی را که خودش را به خواب زده را نمی شه بیدارش کرد ، جهنم جان کجایی ؟؟؟ بیا خودت را نگاه کن بببین خوشت میاد ؟؟؟


نوشته شده در دوشنبه 90/9/28ساعت 3:25 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

خوب بازم سلام

همونطور که شاهد بودین همین یکی دو روز پیش در درون من خسته دل را براتون رو کردم و همه فهمیدین در درون من خسته دل چه میگذره ، ولی آیا در بیرون من خسته دل نیز مث در درونمه؟؟؟

نمی دونم چرا بیرون من خسته دل خیلی تابلوه ، یعنی هرکی منو میبینه سریع پی به سابقه ی لوتی گریم میبره و سریع رو پیشونیم اون چیزی را که نباید می خونه و سریع هم سوار میشه؟؟؟ آهان داشتم میگفتم ، البته ناگفته نماند امثال من تو شهر زیاد هست ، کافیه به دقت به خودتون تو آیینه نگاه کنین تا بفهمین که چقدر تعطیلین ، ساده هم نه بلکه تعطیل ، به قول یارو گفتنی اگه بگند طرف خ . ر اصلا اشکالی نداره ولی اگه خ . ر پالون شده باشیم خیلی بده که متاسفانه مال من چرمم هست که دیگه ؟؟؟

 آهان یاد حسنی اقتادم که میگفت الاغ خوب و نازنین سر در هوا سم در زمین ... یه کمی به من سواری میدی؟؟؟

ولی اینبار الاعه میگه بله که میدم

شایدم حسنی نگفته سوار میشه ؟؟؟ آره نگفته سوار میشه و ما بهش سواری میدیم؟؟؟ نمی دونم شایدم قصه روبه و کلاغ برای روبه و ااغ نیز صادقه که :

روبه میاد و خره را میبینه و میگه : به به چه خری چه سری چه دمی عجب پایی ، یه کمی به من سواری میدی؟؟؟ الاغ آمد عر عری کند تا ابهت خود نمایان کند ناگه چشمانش را بست و روبه سوار شد!!!

خلاصه که منکه کم کمک دارم عادت میکنم به خر بودن و سواری دادن امیدوارم که سوارکارن محترم نیز لذت برده باشند ، امید است که مسل جدید خرهای ای بی اس دار و ایر بک دار نیز برسند تا شاید به ما مجوز تردد ندهند و دیگر کسی سوار ما نشود تا برای خود بتوانیم روبهی شویم به دنبال خر

آهان اینم بگم که یه وقت فکر نکنیم گاو همسایه خره ؟؟؟ نه مرغ همسایه غازه ها ؟؟؟؟ نه ما هم اگه خر خوب گیر بیاریم سوار میشیم شاید بدتر از همین الانی که خودم دارم سواری میدم


نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت 10:1 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |

به جون همین وبلاگ ؟؟؟

عه نه ببخشید اولش سلام

داشتم میگفتم ، به جون همین وبلاگم خیلی وقته هی میام چیز مینویسم و کلی هم مینویسم ولی بعد از یه کم جفنگ نوشتن میرم توی چرند نوشتن و بعدش خسته میشم و کل صفحه را میبندم و میرم می خوابم ، همین الان هم مطمئین نیستم که تا آخرش بنویسم

امروز فهمیدم که خودم را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که هیچ کس را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که اصلا من نمی شناسم ، آهان امروز خیلی چیزها فهمیدم ، منجمله اینکه من هیچی نمی فهمم ولی چطور اینو فهمیدم ؟ خودمم نمی فهمم ، امروز فهمیدم این دنیایی که فکر میکردم توش پره از آدمهای بی معرفت من را هم به عنوان یه بی معرفت واقعی تو خودش جا داده ، خلاصه امروز فهمیدم مردی و مردونگی مرده رفته پی کارش ، امروز فهمیدم زندگی کشکه ولی چون من کشکو دوست دارم زندگی خوشمزه ست ولی پس نتیجه می گیریم زندگی بیهوده ست ؟؟؟

آقا من خودمم نمی دونم زندگی چیست؟؟؟ خوبه ؟ بده ؟ باید موند ؟ باید رفت؟

بخدا من که دیگه کارم تموم تمومه ، هی هرروز آرزو میکنم کاش منم یه پروانه بودم که خیلی عمر می کردم یکی دو هفته بود ، نه یه آدمی که یه عمره سر جلسه ی امتحانه ولی هنوز خودش هم نفهمیده امروز امتحان چه درسی؟؟؟ تافصل چند امحتحانه؟؟ وقت امتحان چند ساعته؟؟؟

مدیر را هم که هیچ وقت ندیدم ، معلم هم که معلوم نیست نمره میده ؟؟ نمی ده ؟ یه عده میگند خوب درس داده و یه عده میگند بد درس داده ، خلاصه منکه از همین الان دست چپم را برای گرفتن کارنامه بالا گرفتم که اون نفری که داره کارنامه میده نخواد خجالت بکشه!!!

خلاصه جاتون خالی قراره بعد از امتحان برم توسط ناظم فلک بشم اون قدری که خون بالا بیارم

جالبه که اگه به جای اینکه تو این ربع قرن بشینم درسامو برای این امتحان بخونم و سرگذشت گذشتگان را بخونم ، نشسته بودم به گذشته ی خودم نگاه می کردم میدیدم که خودمم اگه جای اون نفرات بودم نه تنها اون اشتباه را انجام میدادم ، بلکه یه اشتباه تپل هم کنارش انجام میدادم ، تهش را براتون بگم که خودمم نمی دونم چمه ، یعنی اینکه شدم مث یه دانش آموزی که می خواد برگه شو بده ولی ازش نمی گیرند؟؟؟

آقا عجب گیری افتادیم خوب من امتحانم تموم شده و کیکمم خوردم ، اصلا من برای همین کیکش اومدم کنکور دادم حالا هم کیکمو خوردم و می خوام بلند شم برم پی کارم؟؟؟

آقا اصلا ولش کن من خودمم نفهمیدم این سری چی نوشتم؟؟ اصلا نمی شه تو یه جمله وصف کنم این نوع جفنگی که نوشتمو

خلاصه منکه نمی دونم کی این امتحان تموم میشه ولی میدونم که رد شدم و خیالم راحته که جام تو جهنم محفوظه

خوب بسه دیگه حالا شما ها فکر میکنین من یه دایناسوری چیزیم ، نه داداش من همون موجود خوش هیکل باربری هستم که بودم منتهی چند صباحیست در لباس گاو جای گرفتم که شاید شناخته نشوم

آقا اصلا ولش کن بار اولی بود که کلا درد و دل کردم باهاتون امیدوارم که دل شماها مث من درد نکنه که درد و دلتون مث من باشه


نوشته شده در شنبه 90/8/7ساعت 8:58 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak