به نام خدا
سلام
خيلي نوشته تون رو دوست داشتم! يعني خيلي حرفا توشه که آدمو مجبور ميکنه فکر کنه.اينم بگما...من خودم کلا زياد فکر ميکنم! اينم يجور ديوانگيه ديگه! چه ميشه کرد؟!
يه مدتيه توي مسير رفت و آمدم يه متن تبليغاتي از يه فيلم سينمايي رو ميبينم که خيلي فکرمو مشغول کرده و ميکنه. الان وقتي نوشته شمارو خوندم ديدم بي ارتباط با موضوعش نيست!
اون نوشته اين هست:
.....اين, انتخابِ من نبود!
توي زندگي هممون پيش اومده که فکر کنيم زندگي مطابق اونچه که ميخواستيم پيش نرفته و بسته به شرايط زماني خاص و يا افکار اون دوره ي زماني که توش بايد انتخاب ميکرديم نتايج خوبي حاصل نشده!
و اين يعني اينکه ما هيچوقت نتونستيم يه دلِ سير تو پوست خودمون نگنجيم!
من فکر ميکنم هيچوقتم نتونيم نگنجيم! يعني خوشبختي يه حسّه که به قول شما فقط وقتي حاصل ميشه که توقعمون رو پايين بياريم!
و اينم يعني ما همچنان در پوست خودمون ميگنجيم و خيلي شانس بياريم و عاقل باشيم ميتونيم جلوي پوسيدنمون رو با حرکاتِ به موقع و موزون بگيريم!
نتيجه اينکه:
انسانِ کمال طلبِ پرتوقع سخت ميتونه تو پوستش نگنجه!
پس بيخيال دوستان...
...اين, انتخابِ من نبود!
خيلي عالي بود پستتون.مثل هميشه...
موفق باشين و لبريز از احساس خوشبختي
با تشکر
مديريت اونيِکي پارک:دييييييييي