سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

سلام بر همه دوستان

این روزها دارم دنبال اینم که دلیل زنگ زدن موبایلمو وقتی که حمامم و یا ... و یا دارم کاری انجام میدم که نمی تونم با گوشی صحبت کنم پیدا کنم

یا اینکه دلیل اینکه وقتی ماشینو تمیز میکنم بارون میاد؟؟؟ یا وقتی درس نخوندیم به قولی ترانه استاد درس می پرسه ، خلاصه از اینکه کجای کار داره این وسط میلنگه من نمیدونم؟؟؟

ولی من هیچ وقت ناراحت نیستم چون خودم دارم سر به سر همه میذارم و وقتی میبینم جهان هستی هم با من شوخی میکنه می فهمم که دارم دیده میشم و من هم بازی داده شدم

هر وقتم همیچین اتفاقهایی من می خندم ولی همه میگند تو مگه دیوانه ای؟؟؟

قبلا ها عید برامون یعنی آخر عشق و آخر لذت و همیشه آرزو میکردیم که همیشه عید باشه و یا عید ها زود زود برسند و اون روزها چقدر طول میشکید تا عید بشه ولی الان خدا آرزومونا برآورده کرده و اصلا خودمونم نمی دونیم عید از کجا میاد و به کجا میره یعنی کارمون این شده بگیم همین دیروز عید بودشا؟؟؟

با دیدن نوه های در و همسایه و فتمیل که ما به دنیا اومدنشون را دیدیم و الان رفتند دانشگگاه و خدمت و یا ازدواج کردند میفهمیم که زندگی خیلی مسخره تر از این حرفهاست

شده شبیه فیلمی که کارگردان موضوع جدیدی نداشته باشه و آبو ببنده تو فیلم ، الانم همه ما و شایدم اکثر ما فقط می خواهیم آخر این فیلمو ببینیم ، با اینکه همه مون بازیرگای این فیلمیم و همه نقشی هم بازی میکنیم ، یه روز بد و یه روز خوب ولی انگاری فیلمنامه رو نخوندیم و قرار داد بستیم؟؟؟ ولی  بعضیا میگند فیلمنامه را هم خوندیم ولی الان یادمون نمیاد؟؟؟

ایکاش میشد کنترل را پیدا میکردم و میزدم جلو ببینم آخر این فیلم چی میشه؟؟؟

دیگه باید برم برای تکوندن دلم ، خیلی اسمها و کینه ها و نفرت ها هست که باید پاک بشه و برای همیشه از درونم بیرون بره

راستی دیروز اتفاقی در جریان یه دعوا قرار گرفتم که با هر دوطرف جداگانه صحبت کردم ، وقتی از کنار اولی بلند شدم ، گفتم مطمئینا حق با اینه و وقتی رفتم سراغ دومی بازهم گفتم مطمئینا حق با اینه ولی دچار دوگانگی شدم و فهمیدم قضاوت کار من نیست ، همون حماقت بیشتر بهم میاد


نوشته شده در شنبه 90/12/13ساعت 11:9 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak