سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

سلام دوستان ، چند وقت پیش میخواستم از یه مسیری تا خونه پیاده بیام که شوهر عمه م منو دید و خواست که سوار بشم تا منو برسونه، بعد هر چی من میگم نمیخوام سوار بشم میگفت نمیشه نمیشه بیا بریم اگه عمه ت بفهمه سوارت نکردم منو میکشه و من کیف کردم گفتم خدا جونم دمت گرم که موقعی که پیاده م سوارم کردی و سری بعد که منتظر بودم یه فامیلی چیزی سر برسه طوری مردم منو نادیده میگرفتند که حس میکردم تو کشور سومالی هستم حالا کل قضیه را اینطوری مینویسم:

برام خیلی عجیبه، چرا همیشه وقتی یه چیزی نیاز داریم اون کمیاب میشه، مثلا میریم میایستیم تو ایستگاه اتوبوس، تاکسی ها بوق میزنند و از اتوبوس خبری نیست، بعد تصمیم میگیریم که با تاکسی بریم و همون موقع اثری از تاکسی نمیبینیم، بعد میبینیم داره دیرمون میشه، یه دو صد متری از ایستگاه اتوبوس دور میشیم و اتوبوس میرسه به ایستگاه و عمرا اگه بتونیم بهش برسیم، پس پشیمون میشیم و میگیم پیاده روی میکنیم اشکال نداره و درست ده قدم مونده برسیم به مقصد یک تاکسی شروع میکنه به بوق زدن، هر چی هم محل نمیذاریم بوق میزنه و تا بهش نگیم تاکسی نمیخواییم ، نمیره. حالا اگه یه روز قصد پیاده روی داشته باشیم هر ثانیه یک بار ده تا اتوبوس میاد و صد تا تاکسی بعد صد تا هم آشنا میبینی و تا سوار ماشینشون نشی دست بر دار نیستند، خلاصه هستی شده شبیه تردمیل که ما هر چی روش میدویم اونم برعکس ما در حرکته، برام سواله که چطوری میتونم تسلیم بشیم که هم راستا با تردمیل حرکت کنیم تا به مقصد برسیم، یعنی مقصد را عوض کنیم نمیدونم والا


نوشته شده در یکشنبه 92/4/23ساعت 10:12 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak