سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

روز بازی استقلال و پیروزی ا ون سال که استقلال با قلعه نوعی قهرمان شد بود . ماهم که تلویزیون نداشتیم برای اینکه  یه جوری این ناراحتی بزرگ که نمی تونیم فوتبال ببینیم را جبران کنیم تصمیم گرفتیم بریم چابهار ، حدود 6 یا 7 صبح بود با احمدرضا مردانشاهی و بهنام قائد امینی رفتیم که از مسئولین قسمتهامون مرخصی بگیریم ، منو احمدرضا  رفتیم درب اتاق جناب سروان محمد پور که رئیس قسمت کارگزینی بود و واقعا رئیس ماهی بود و اهل مشهد هم بود برای گرفتن مرخصی ، جناب سروان هم که خواب تشریف داشتند درب را گشودند و ماجرا را جویا شدند که ما نیز لب به سخن گشودیم و همه چیز را از سیر تا شلغم براشون گفتیم ایشون هم نگاهی عاقل اندر سفیه به ما دو فرمودند و زیر لب چیزهای که فکر کنم دعا بود فرمودند و زیر برگه را امضا فرمودند

در چابهار:

جاتون خالی یه قطره آب پیدا نمیشد حتی سوسکی ، هوا هم که حسابی شرجی بود و گرم به طوری که حسابی کلافه گشتیم بعد رفتیم کنار ساحل تا تشنگی و گرما را با تفریح در کنار آب فراموش کنیم اونجا چشممون به یک شرکت افتاد ،رفتیم داخل و تقاضای آب کردیم که خدا بیامرزد اموات اون نگهبان را بعد هم رفتیم به دستشویی های همون شرکت که من تو کابین شماره 2 گیر کردم و شروع به داد و فریاد کردم ، احمد احمد احمد گیر افتادم بیا جون مادرت

احمد هم چند تا فحش ناقابل فرمودند و با لگدی حساب شده درب را گشودند

خلاصه عصر شد و ما رفتیم داخل یه بستنی فروشی که داشت فوتبال را از رادیو گوش می داد و 3 تا بستنی سفارش دادیم ، هنوز 5 دقیقه از بازی نگذشته بود که بستنی هامون تموم شد ، مجبور شدیم بازم سفارش بدیم که بیرونمون نندازن ،اینکار را تا آخر بازی انجام دادیم که چشمتون روز بد نبینه هنگام حساب کردن فهمیدیم 9000 تومان بستنی میل فرمودیم ، خلاصه روز خیلی بدی را سپری کردیم گرما و تشنگی و ندیدن فوتبال بد تر از همه هم اینکه دستگاه عابر بانک هم خراب بود و نتونستم پول بگیرم ، احمد گفت میریم جکیگور اونجا عابر بانک داره حتما ، ماهم رفتیم به امید حرف وی

درجکیگور: من ساده ی لوح به آقایی گفتم آقا عابر بانک کجاست

گفتند: این که گفتی یعنی چه؟

گفتم عابر بانک میخوام پول بگیرم

گفتند : بیشتر راهنمایی کن

گفتم : همون که کارت وارد میکنیم پول میگیریم

فرمودند: فهمیدم بابا چه اینقدر بد صحبت میکنی خوب بگو تلفن کارتی میخوام ، اونجاست ولی خرابه

بنده هم اونجا بود که فهمیدم  چه اشتباهی کردم عابر بانک آوردم ، آخه خدا چرااااااااااا؟ این همه شهر تو ایران بود چرا من باید بیافتم تو پونز نقشه؟

ادامه دارد


نوشته شده در سه شنبه 88/6/3ساعت 10:0 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak