سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

با سلام

آه ه ه ه ه ه ه و صد آه ه ه ه

افسوس و صد افسوس نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت پنجم این ماه درس من تو اراک تموم شد و زندگی تو خوابگاهی که خودمون باید غذا درست میکردیم به پایان رسید . یادش بخیر انگار همین دیروز بود که رفتم برای انتخاب واحد ترم یک

وقتی رفتم به غیر از محمد مرادی کسی را نمیشناخنم ولی کم کم با همه آشنا شدم به طوری که تموم دانشگاه منو میشناختن چه دانشجو و چه استاد تموم دانشجوها با اینکه من همه  اونا رو نمیشناختم منو میشناختن و من رو داش داود خطاب می کردن

یادش بخیر چه قدر غذا سوزوندیم چه کوکو هایی پختم با کاهو با هویج و هرچی که دستم میرسید میرختم تو غذا ، ماکارونی با لوبیا ماکارونی با هویج رانی خیار یادمه این آخری یه قابلمه غذا رو ریختیم تو سطل .....

هی

الان که دارم این خاطره را می نویسم یه حس عجیبی دارم یه حس مبهم که نمی دونم آینده ام چی میشه کار گیرم میاد یا نه با کی قراره ازدواج کنم یا اینکه ارشد قبول میشم و دوباره یه بار دیگه محیط دانشجویی را تجربه میکنم ، باورتون نمیشه خوابگاه اراک را با تموم سختی هاش دوست داشتم لحظه خداحافظی هیچ وقت یادم نمیره یکی از سخت ترین روزهای عمرم بود الان دو شبه که خوابم نمیبره

اونجا ما هر 6 نفر توی یک اتاق بودیم ولی اتاق ما همیشه بیشتر از 6 نفر بودیم همه بچه ها دور هم بودیم از اتاق بغل امیرطالاری و میثم عباسی و بهنام بهرامی و علی عبهری و بهمن خانمحمدی اتاق خودمون میثم ابراهیمی و محمدمرادی و مهدی شمس و سعیدحاجی زاده و محمد جواد رادفر و اون یکی اتاق بغلی نیز مصطفی و جعفر جعفری که پسر عمو بودند مجید مایانی سوزوکی و رضا سیفری و علیرضا پکوک و امید ترابی محمد مطهری وشهاب محمد پور و ایوب باجلان و محسن صاحب دادی و جمال فروزش و محمد نادعلی و سلمان و از طبقه بالا وحیدعدالت و آرین آتابای  و امید نوری همه و همه دوستای خوب من بودم که باعث شدند بهترین خاطرات عمر من به وجود بیاد هیچ وقت فراموشتون نمیکنم دوستای خوبم


نوشته شده در چهارشنبه 88/11/7ساعت 5:51 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak