سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

بله درست شنیدین زیرپوش!

یادمه یه روز داشتم میومدم مرخصی و هرکس سفارش سوغاتی میداد ،البته همه گز سفارش می دادند ،‏منم نسبت به درجه بندی که خودم روی اونا کرده بودم از صفر درصد تا سی و هشت درصد براشون میاوردم ،‏وقتی رفتم کارگزینی وظیفه یکی از دوستام که البته کادر بود ، اهل زابل هم بود ، بهم گفت : استوار ،‏گفتم بله جانم

گفت : داری می ری اصفهان یه چیزی بگم برام می خری؟

گفتم : بگو ببینم چی می شه

گفت : سی و سه پل را که بلدی ؟

گفتم : آری

گفت : درست روبه روی دهانه پل یه حراجی هست که زیرژوش هاش را خیلی ارزون می ده قربون دستت برا من چند جین بخر ، من از سری قبل که رفتم اصفهان هنوز دارم!!!!!!!!!!!!!!!

آخه خدا چرا من  ؟ گفتم شما کی رفته بودین اصفهان ؟

گفت : حدودا ،‏نه دقیقا تازه دیپلم گرفته بودم

گفتم : مععععععععععععععععععععععع الان که سی سالته یعنی ده سال پیش رفتی حراجی زیرپوش خریدی هنوز هم داری ، بعدشم مرد حسابی طرف حراجی بوده که دیگه اونجا نیست من چند ساله اونجا همچین مغازه ای ندیدم یه هتل هست و یه ساندویچی و یه بستنی فروشی؟

نخیر من نمی دونم باید پیداش کنی من زیرپوش می خوام اگه نخری دیگه موتورم را بهت نمی دم؟ آخه همیشه موتورش را برای سفرهای درون هنگی ازش می گرفتیم البته با کلی التماس و ریش گرو گذاشتن ،‏بعد میگن اصفهانیا خسیسند.

گفتم : آهان زیرپوش میخوای ؟ خوب چرا اذیت می کنی برات می خرم تو که منو مردی ،‏ای خدا بدتر از شکنجه زندگی توی جکیگور سر وکله زدن با این موجودات عجیبه ،‏ آخه مگه من چه گناهی کردم ؟ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بعدش یاد شعری افتادم که می گه صبر ایوب زمون صبر منه

ادامه دارد


نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 9:23 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak