سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

واما صبح روز بعد از شانس ما دو شنبه بود و صبحگاه برگزار می شد . قبلش بگم که از ما سه نفر یه نفر که بهنام بود اسمش از طریق روشهای خاص خود را به مهندسی هنگ تحمیل فرمودند فقط من و احمد رضا مونده بودیم ، که از جایی که برای کولر گازی در نمازخونه تعبیه فرموده بودند مراسم صبحگاه را مشاهده فرمودیم . اوایل مراسم بود که یک دستگاه خر وارد مراسم شدند و شروع مراسم را مختل فرمودند ، سربازها برای راهنمایی ایشون به بیرون از مراسم از چیزایی به نام پاره آجر استفاده فرمودند . خلاصه خر محترم از هنگ به بیرون راهنمایی شدند و من احمدرضا هم با خنده، خر را مشایعت نمودیم . خلاصه صبحگاه تموم شد وبعد گروهبان سرحدی به سراغ من و احمد رضا اومد و گفت برای تقسیم باید برین پیش حاجی دشتبان ، ولی امروز نیومده پس برین پیش سرهنگ ، همون موقع فهمیدیم بعد از مرسم پدر سرهنگ نیز فوت فرمودند و ایشون گریون و نالون به شهر خود روانه گردیدند ، خلاصه من و احمدرضا هم حساس ، گفتیم بی خیال بذار یه دونه کمپوت بخوریم ، به محض باز کردن درب کمپوت یک فقره مگس با سقوط آزادی داخل کمپوت شیرجه فمودند و شروع به شنای قورباغه فرمودند ، ایشون قصد داشتند ما رو از خوردن کمپوت پشیمون بفرمایند که کور خونده بودند چون ما دو روز بود که درست وحسابی چیزی نخورده بودیم ، برای همین با احترام خاص ایشون را از ظرف بیرون آورده و جلوی آفتاب گذاشتیم تا بخشکند ، خلاصه پس از سه روز خوردن و خوابیدن در نمازخونه سرحدی بازم پیداش شد گفت حاجی اومده ، ما هم با اکراه رفتیم حاجی هم با مشاهده ما دو فروند غول بی شاخ ودم فرمودند من سرباز نمی خوام هر سه تا رو بفرستین پیچکی ، اونجا بود که دیگه تو دلم گفتم خدااااااااااااااااا؟ که یه مرتبه حاجی گفت راستی بچه کجا هستین بنده هم گفتم اصفان که عجب جادویی داشت این کلمه چون حاجی دو بار اونا تکرار فرمودند و سپس فرمودند میخوام میخوام سرباز می خوام، بیاین جلو . ماهم رفتیم جلو گفتیم حاجی ما دو تا را هر جا میندازی با هم بنداز اونم گفت هر دو تایی تون رو خودم میخوام .

کدومتون خط بهتری داره؟ بیایین روی این کاغذ اسماتون رو بنویسن . ماهم رفتیم نوشتیم ، چشمتون روز بد نبینه ، هر دوتا خط شبیه جنگل بود ، حاجی هم یه نگاه عاقل اندر.... ، جای خالی را به سلیقه خود پر کنید .

خلاصه ما که نفهمیدیم خط کدوممون بهتر بود ولی من افتادم بایگانی و اون افتاد ک گ وظیفه ، بعد هم گفتن برین وسایلتون را بذارین تو اتاق استوارها ، اونجا بود که عجیب ترین خلقت خدا را ملاقات نمودیم مهر علی واقعا موجود عجیبی بود تنها کرمانی هنگ ما بود که معتاد نبود ولی از صدتا معتاد بدتر بود ، خلاصه یکی یکی باهاشون آشنا شدیم هم اتاقی ردیف دو سید مجتبی حسینی کوهی اهل انزلی – هم اتاقی ردیف سه محمد تقی قبادیان اهل سوادکوه مازندران که ما هنوز شک داریم خالی نبسته باشه – هم اتاقی ردیف چهار محسن امان علی خانی اهل کرمان آهان اون از همه کرمانیا بهتر بود از همه نظر سالم بود ، خلاصه شب شد و ما فهمیدیم ای ول کولر نداریم آب خنک هم نداریم یخچال هم نداریم Tv هم نداریم سرگرمی هم نداریم ، فقط یه مخزن آب بود که صبح به صبح سرباز بهداری یه پارچ کلر میریخت توی چاه بعد ماشین مهندسی هم آب رو میریخت توی مخزن جلوی ساختمون ما که روز سوم بنده با نظارت بر کارشون متوجه حظور تنی چند سوسک ، قورباغه و دیگر جانوران عزیز در مخزن آب شدم که باعث دیگه آب نخوریم که فقط نصف روز دوام آوردیم ، خدااااااااااا این جا کجاست دیگه ؟ یخچالم نداشتیم که بخواهیم آب رو بجوشونیم خلاصه بنده حقیر به مدت پانزده ماه از همون آب میل فرمودم ...

ادامه دارد  


نوشته شده در دوشنبه 88/5/19ساعت 9:48 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak