سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

هیییییییییییییییییییییی البته هییییییییییی خیلی دردناک تر از اینکه من میگما

آخه ما تو جکیگور  حموم درست و حسابی نداشتیم ،‏چون یه کانکسی بود که کلا پوسیده بود و و کابین کابینی بود و هیچیش سالم نبود تازه کفش هم پوسیده بود و وقتی دوش میگرفتیم از بالا آب میومد و از پایین گل ، بد تر از همه تو دوترین نقطه ی هنگ بود یعنی تو خاک و خل باید میرفتیم و تا بر میگشتیم دوباره کثیف میشدیم و بد تر از همه اینکه دل بخواه نبود و باید کلی التماس می کردیم تا راننده ی پشتیبانی بره از چاه آب بدون کلر بیاره (‏ما یه چاه آب داشتیم که صبح به صبح کامیون میرفت و ازش آب میکشید و توسط سرباز مهندسی یک پارچ کلر برای تصفیه توش میریختند ولی تا دلت بخواد کثیف بود ) و بریزه تو مخزن حموم ،‏واسه همین همیشه به صورت سینه خیز میرفتیم زیر تانک آب خودم و یه باتلاق درست میکردیم و بعد تموم بدن خودمون را با شامپو کفی میکردیم و سپس دوباره خودمون را آب میکشیدیم که در هر صورت گلی میشدیم ،‏ولی تو ماه دی و بهمن یه کم هوا سرد شده بود و دیگه نمی شد اینکار را کرد واسه همین منکه خودم هر روز استحمام میکردم شد چند روز یه بارر و بقیه هم که اصلا بی خیال ،‏پس مجبور شدیم از سرهنگ درخواست کنیم که حموم را درستیش کنند که گازوئلی هم بود و آخرهای زمستون بالاخره درست شد و روز افتتاح ابتدا بنده رفتم و دوش گرفتم و اومدم بیرون ویکی از بچه رفت و و بعد دیگری البته فکر کنم هم زمان سه چهار تایی میتونستند برند داخل چون 4 کابین داشت ، یک مرتبه یکی از بچه ها گفت آب سرد شده و از اونجایی که بنده دستی در کارهای فنی دارم رفتم که به کمک یکی از دوستان که از من هنرمند تر بود و اهل گیلان آبگرمکن را تعمیر کنیم ،‏با دیدن اون نفهمیدم چی شد اصلا سر در نمی آوردیم ولی هیچ کدوم رومون نشد بگیم بلد نیستیم و هی ور رفتیم تا منفجر شد و همه جا را دود گرفت و ما سر تا پا گازوئیلی شدیم و اون چندتا شبیه ماهی دودی و روز از نو روزی از نو ،‏البته تا آخر خدمت دیگه درست نشد اون آبگرمکن و بچه ها دیگه با همون باتلاق خودمون سرکردند

 

ادامه دارد


نوشته شده در سه شنبه 89/7/20ساعت 11:16 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak