سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

به جون همین وبلاگ ؟؟؟

عه نه ببخشید اولش سلام

داشتم میگفتم ، به جون همین وبلاگم خیلی وقته هی میام چیز مینویسم و کلی هم مینویسم ولی بعد از یه کم جفنگ نوشتن میرم توی چرند نوشتن و بعدش خسته میشم و کل صفحه را میبندم و میرم می خوابم ، همین الان هم مطمئین نیستم که تا آخرش بنویسم

امروز فهمیدم که خودم را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که هیچ کس را نمیشناسم ، امروز فهمیدم که اصلا من نمی شناسم ، آهان امروز خیلی چیزها فهمیدم ، منجمله اینکه من هیچی نمی فهمم ولی چطور اینو فهمیدم ؟ خودمم نمی فهمم ، امروز فهمیدم این دنیایی که فکر میکردم توش پره از آدمهای بی معرفت من را هم به عنوان یه بی معرفت واقعی تو خودش جا داده ، خلاصه امروز فهمیدم مردی و مردونگی مرده رفته پی کارش ، امروز فهمیدم زندگی کشکه ولی چون من کشکو دوست دارم زندگی خوشمزه ست ولی پس نتیجه می گیریم زندگی بیهوده ست ؟؟؟

آقا من خودمم نمی دونم زندگی چیست؟؟؟ خوبه ؟ بده ؟ باید موند ؟ باید رفت؟

بخدا من که دیگه کارم تموم تمومه ، هی هرروز آرزو میکنم کاش منم یه پروانه بودم که خیلی عمر می کردم یکی دو هفته بود ، نه یه آدمی که یه عمره سر جلسه ی امتحانه ولی هنوز خودش هم نفهمیده امروز امتحان چه درسی؟؟؟ تافصل چند امحتحانه؟؟ وقت امتحان چند ساعته؟؟؟

مدیر را هم که هیچ وقت ندیدم ، معلم هم که معلوم نیست نمره میده ؟؟ نمی ده ؟ یه عده میگند خوب درس داده و یه عده میگند بد درس داده ، خلاصه منکه از همین الان دست چپم را برای گرفتن کارنامه بالا گرفتم که اون نفری که داره کارنامه میده نخواد خجالت بکشه!!!

خلاصه جاتون خالی قراره بعد از امتحان برم توسط ناظم فلک بشم اون قدری که خون بالا بیارم

جالبه که اگه به جای اینکه تو این ربع قرن بشینم درسامو برای این امتحان بخونم و سرگذشت گذشتگان را بخونم ، نشسته بودم به گذشته ی خودم نگاه می کردم میدیدم که خودمم اگه جای اون نفرات بودم نه تنها اون اشتباه را انجام میدادم ، بلکه یه اشتباه تپل هم کنارش انجام میدادم ، تهش را براتون بگم که خودمم نمی دونم چمه ، یعنی اینکه شدم مث یه دانش آموزی که می خواد برگه شو بده ولی ازش نمی گیرند؟؟؟

آقا عجب گیری افتادیم خوب من امتحانم تموم شده و کیکمم خوردم ، اصلا من برای همین کیکش اومدم کنکور دادم حالا هم کیکمو خوردم و می خوام بلند شم برم پی کارم؟؟؟

آقا اصلا ولش کن من خودمم نفهمیدم این سری چی نوشتم؟؟ اصلا نمی شه تو یه جمله وصف کنم این نوع جفنگی که نوشتمو

خلاصه منکه نمی دونم کی این امتحان تموم میشه ولی میدونم که رد شدم و خیالم راحته که جام تو جهنم محفوظه

خوب بسه دیگه حالا شما ها فکر میکنین من یه دایناسوری چیزیم ، نه داداش من همون موجود خوش هیکل باربری هستم که بودم منتهی چند صباحیست در لباس گاو جای گرفتم که شاید شناخته نشوم

آقا اصلا ولش کن بار اولی بود که کلا درد و دل کردم باهاتون امیدوارم که دل شماها مث من درد نکنه که درد و دلتون مث من باشه


نوشته شده در شنبه 90/8/7ساعت 8:58 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak