سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

اگه اشتباه نکنم روز بازی ایران – کرواسی قبل از جام جهانی 2006 بود از صبح رفته بودیم کمین و حسابی خسته شده بودیم ، از گرسنگی و تشنگی داشتم هلاک میشدم ، در راه برگشت یه کامیون اومد که بار سیمان داشت سراکیپ گشت دستور داد بپرین پائین جلوش را بگیرین ،عقب ماشین هم من بودم و سید مجتبی و محسن امان علی خانی و دوتا سرباز دیگه خلاصه طبق دستور اومدیم اسلحه هامون را برداریم که دیدیم ای دل غافل بندهای اونا به هم گره خوردن خلاصه شروع کردیم به کشیدن بندها ولی لعنتی ها بدجور به هم گره خورده بودن ، اصلا باز شدن تو کارش نبود ، سرتون را درد نیارم کامیون رفت و ما هنوز داشتیم بند می کشیدیم که یه مرتبه سراکیپ اومد و گفت : ما رو ببین دلمون را به کیا خوش کرده بودیم ، منم گفتم مگه دلتون خوشه ؟

آقا بعد از کلی بکش بکش بالاخره بندها از هم جدا شدن ، درسته که اون روز کلی خسته شده بودیم و لی تا صبح کلی به این امادگی خودمون در برابر خطرات خندیدیم.

ادامه دارد


نوشته شده در دوشنبه 88/5/26ساعت 5:6 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak