سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

یادش بخیر قِدیم ترا که سِنی من کمتِر بود

تفریحامون عکس بازی آ گولی بازی آ کفتِر بود

اِز صب تا شوم ما تو کوچا دنبالی عشق و حال بودیم

بیخّبِر اِز دنیا و درد شبیهی سیبی کال بودیم

دردی واکسن براما بزرگترین دردا بود

بهترین شادیمونم تعطیلی فردا بود

سخت کار برامون خِریدی نون و شیر بودِش

می نشست توی خونه اونی که یوخده پیر بودش

پِسِری همساده با برادِرّم فرقی نداشت

چشاشم مِثی الان اِز بدجنسی برقی نداشت

تا همین چن وخت پیشم شنگول و روبه را بودیم

همیشه سر به زیر آ مطیع و سر به را بودیم

خلاصه ته کشیدند امروز همه دلخوشیا

چقدر زود اومدند به سمتی ما ناخوشیا


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/25ساعت 6:33 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak