سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

با سلام

وقتی که پام میرسه به خیابون ، میبینم آدمها همه شون دارند به پر و پای هم دیگه مییچند ، همه ش بوق و همه ش فحش ، چه روزی میشه اون روزی که با سر و صدا و دعوا شروع بشه ، جالبه که هر چی اسم حیوونه را نثار همدیگه میکنند ف دیگه کم کم باید بجای جمله ی اجسام از آنچه در آیینه میبینید به شما نزدیکترند بزنند احشام از آنچه که در آیینه میبینین به شما نزدیک ترند ، جالبیش اینجاست که پیرمرد ها و پیرزن ها تو فحش دادن و بد اخلاقی از بقیه سبقت میگیرند ........... تا اینجا را داشته باشین تا برم سراغ قسمت دوم حال این روزهای من ، این روزها بد جوری دارم به این فکر میکنم که اصلا از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود؟؟؟ به راستی کی میدونه واسه چی به دنیا اومده؟؟؟ اون چیزی که باید بدستش بیاریم را آوردیم یا نه؟؟؟

جهان داره ره به خوبی پیش میره یا بدی؟؟؟ کی خوبه و کی بده؟؟؟ واسه چی باید ازدواج کنم؟؟؟ میتونم کسی را خوشبخت کنم یا نه؟؟؟ خلاصه خیلی دلم گرفته ، خوبیش فقط اینه که تا هنوز دیر نشده به این فکر ها افتادم ، فکر کنم دلیل اینکه پیرمردها و پیرزنها هم عصبی ترند همینه ، چون تازه به این نتیجه رسیدند که وقتشون داره تموم میشه و به اون چیزی که باید نرسیدند ، ب دجوری به اینت نتیجه رسیدم که اگه نتونم تو این دنیا به بهشت برم تو اون دنیا هم نخواهم تونست ، خیلی سوال دارم ، تازه بعضی سوالهایی هم که از بچگی برام پیش اومده بود و الان که بزرگ شدم و باید بهشون میرسیدم به علامت تعجب تبدیل شدند

این روزها خیلی خسته ام ، با اینکه سنم به تومانه ولی من به ریال پیر شده ام ، خیلی سخته احساس کنی یه کری توی جمع کورها که نه بتونی بشنوی چی میگند و نه بتونی بهشون بفهمونی چی میگی

میدونم خیلی داغونم شدم ، شما هم جدی نگیرین ، بزرگ میشم خوب میشم


نوشته شده در پنج شنبه 91/12/10ساعت 9:52 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak