• وبلاگ : يار جکيگوري
  • يادداشت : گرگ و متهم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام داداش

    ميگم من که از اول تا آخرش خنديدم
    آخه من با لهجه خودت ميخونم و نميشه خنده مونو به حالت ديگه تغيير بديم
    ولي جدي خداييش ترسناک بوده ها !
    يا پيغمبر !
    من اگه بودم فک کنم اونجا واي ميسادم يه وصيتي چيزي لااقل ازمون بمونه :(
    اين خاطره ات مال وقتي بود که با هم آشنا نبوديم ! آره ؟

    راستي پستهاي قبليتو هم شمال که بودم خوندم .
    کلا فاز ميده آدم بشينه خاطراتت رو مرور کنه ..... مخصوصا وقتايي که بيکار باشي ديگه بهتر ميچسبه

    قاب هديه ات هم شده مانوس ما روي ميز اتاق
    حاج اقا حاج خانوم ميگن بذارش توي حال ... گفتم عمرا ... اين جاش تو اتاق خودمه


    پاسخ

    نوکرتم دادا قابلت را نداشت ببخشيد اگه خوب نبود