به نام خداي مهربون
سلام
بازم اين پاراگراف اوليت رو ديدم ايندفعه ياد يه لطيفه افتادم
زياد ربط نداره ولي مي گم
داود حطر از سربازي برمي گرده
کارت پايان خدمتش مياد دم خونشون
ميگه اي بابا من که از اينا چهار تا داشتم !!!!!
ميگم شما هم از دوران پر مشقت سربازيت تعريف مي کردي تا اينقدر قرنيان
احتمالا الان رفيقت فهميده چه بلايي سرش اومده
الان زار زار داره به حال خودش ميخنده
آخه شاعر ميگه
کارم از گريه گذشته به آن مي خندم!!!
ديگه با اجازت رفت (!) زحمت مي کنم
فعلا