سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























یار جکیگوری

یادش بخیر انگار همین دیروز بود

یادمه روز بازی دوستانه ایران و کرواسی بود ، ظهرش به ما گفتن آماده بشین باید برین جایی ، ماهم آماده شدیم تا بریم جایی ، بعد از گرفتن اسلحه آماده شدیم و رفتیم نشستیم پشت ماشین مربوطه ،در راه انقده تند می رفت که ساعت من از دستم کنده شده بود و من متوجه نشده بودم فقط تموم فکر و ذکرم این بود که از عقب ماشی پایین نیفتم، بعد از طی مسافتی نسبتا طولانی به مکان مورد نظر رسیدیم ، گفتند باید کمین بزنیم برای همین به دو گروه تقسیم شدیم من با محسن امانعلی خانی و چندتا دیگه از بچه ها افتادیم توی یک گروه ، بعد بهمون گفتند دراز بکشین ، منم دراز کشیدم ولی بعد از مدتی دیدم هرکی رد میشه برای من دست تکون میده ! خیلی تعجب کردم ، بعد دیدم فرمانده گفت آخه این موجود نخراشیده دیگه چیه با ما فرستادن؟ این که از این کمین بزرگتره همه دارن یبیننش دیگه با خودمون نمیاریمت ، گفتم آخه جناب سروان من چیکار کنم من برای کمینگاه های ایران ساخته نشدم ! خلاصه اون روز دیگه هیچکی از اون طرف رد نشد کاملا لو رفتیم فرمونده هم کلی از دست من ناراحت بود ، بعد از مدتی هم گفت راه بیفتین تا بریم ، همین جا بود که به مزایای قد دومتری خودم برای اولین بار پی بردم، تموم بچه ها هم از من تشکر فراوان کردن گفتن ایشاالله بشی سه متر!

ادمه دارد


نوشته شده در دوشنبه 88/8/25ساعت 9:8 صبح توسط داود نجفی نظرات ( ) |


Design By : Pichak