یار جکیگوری
سلام فعلا که من فکم گرم شده و هی خاطره تعریف میکنم و شما هم لطف میکنین و تحمل میکنین و نظر هم میدین قضیه بر میگرده به یه شب که من کمک افسر نگهبان بودم و باید تا ساعت 4 صبح پست می دادم و بعد یکی را میفرستادم که افسر نگهبان را بیدار کنه البته قانونیش تا 6 بود ولی اون روز من دوساعت زودتر رفته بودم واسه همین دو ساعت کم شد و خودم برم بخوابم البته ناگفته نماند که کسی نمی ذاشت بخوابیم ، ساعت 4 شد و چون پشتیبانی فاصله ی زیادی تا دژبانی نداشت و پاسبخش هم رفته بود نگهبان ها را عوض کنه شخصا جهت بیدار کردن وی اقدام کردم ؛ افسر نگهبان که گروهبان ر بود و کمی هم ( البته زیاد ) سیه پوست بودندی ، رفتم تو اتاق ، چراغها خاموش بود کلی تخت هم اونجا بود تو اون تاریکی پیدا کردن پرتقال فورش ؟ نه ببخشید افسر نگهبان کار ساده ای نبود چراغ هم که نمی شد روشن کنیم ، چون مایه ی خرید فحش میشد ، پس تصمیم گرفتم کمی صبر کنم تا مردمک چشممون شبیه چشم گربه بشه و به دنبال وی از این تخت به اون تخت راهی شدیم تا اینکه یافتمش ناقلا را ،و شروع به صدا کردن اونم خیلی آروم شدم ،گروهبان ،گروهبان ؟؟ خیر بیدار شو نبود ، یه کم تکونش دادم !! بازم خیر !! بیشتر تکونش دادم ، ولی انگار کسی توش نبود ، خلاصه لپش را کشیدم ،دماغش را گرفتم که اقدام به تنفس با دهان کرد ، خلاصه از اون انکار و از من اصرار که یالا زود باش بیدار شو ،خیر انگار کلا روح مبارکشون رفته بود مرخصی و به این سادگی ها بیدار بشو نبود ، مجبور شدم بغلش کنم که یه مرتبه بیدار شد ولی بد تر از همه اینکه فهمیدم اصلا افسر نگهبان نبوده و با ترس گفت : چه خبره درگیریه ؟ گفتم نه بخواب من گرهبان الف هستم تازه از مرخصی اومدم خوبی؟ بخواب !! اون بنده خدا هم گفت :خوش اومدی و گرفت خوابید ، منم رفتم افسر نگهبان واقعی را بیدار کردم و فلنگ را بستیدم ، فردای اون روز تو پشتیبانی شایعه شده بود که گروهبان ک (همون بنده خدا )خل شده و هی میگه بخدا من خودم باهاش حرف زدم حتی من را بغل کرد ،بقیه هم می خندیدند و می گفتند خواب دیدی خیر باشه حتما عزرائیل بوده ؟؟ من نیز همرنگ جماعت شده و به وی خندیدم چون واقعا خل شده بود !!!! خلاصه من پیش خودم گفتم خوب شد عزرائیل نشدم وگرنه مردم بنده خدا از ترس میمردند ؟؟ ادامه دارد
Design By : Pichak |