یار جکیگوری
سلام به به این چارشنبه م که باید همه بریم سوریه ، بذار یه خاطره بگم براتون از چارشنبه سوریه من هیچوقت بیرون نمیرفتم از خونه ، یه سری رفتیم با چندتا از بچه ها ، یه سری آپارتمان بود ته خیابونمون ، رفتیم دیدیم مرد و زن بجا اینکه از رو آتیش بپرند خودشون آتیشی شدند و دارند میرقصند ، منم داشتم نگاه میکردم ، دیدم اصلا هیجان نداره ، داد زدم گفتم پلیس پلیس ، یهو دیدم به به جا تره و بچه خیس ، همه شون در رفتند رنگ از رخشونم پریده ، بعد از چند دقیقه دیدند خبری نیست همه برگشتند و گفتند اصلا کی بود گفت پلیس اومده؟؟؟ منم سری در رفتم ولی خدا را شکر چند دقیقه بعدش پلیس اومد و من دروغگو نشدم و به راه خودم ادامه دادم رفتم مرحله بعدی
نوشته شده در سه شنبه 91/12/29ساعت
3:30 عصر توسط داود نجفی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |