یار جکیگوری
یادش بخیر، هیچوقت روزهای خوبی که با وبلاگ نویسی داشتم را فراموش نمی کنم، واقعا هیچ چیزی بهتر از این نبود که یه پست بذاری و منتظر باشی تا یکی بیاد بخونه و نظر بده خوب یا بد تکنولوژی رو به پیشرفته پس منم بی نصیب نبودم و یک کانال درست کردم با این آی دی @jafangator لطفا تشریف بیارید تا یاد قدیم را زنده کنیم
اول سلام خدمت همه دوستای عزیزم، خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم، این مطلب تقدیم شما توضیح اینکه اصفهان رتبه بیست و هفتم ازدواج را در کشور داره و این مطلب هم تو مجله اصفهان نیمروز به چاپ رسیده پس از کسب غرور آفرین رتبه بیست و هفتم توسط جوانان اصفهانی، کارشناس اصفهانی به بررسی دلیل کسب این رتبه پرداختند و دلایل ذیل توسط کارشناسان خبره این صنعت بخصوص آقای خواستگار ایران استاد داود تهیه و تنظیم شده اند 1- دادن آدرس اشتباه البته نه از ره کینه توسط خانواده دختر که باعث سردرگمی خانواده داماد در کوچه و خیابان گشته و در نهایت آقای داماد با تاخیر بوجود آمده کمی فکر میکند و عقلش را به کار می اندازد و پشیمان می شود. 2- کاهش و افزایش های مرتب و نگهانی قیمت نان که باعث تردید داماد می شود، به طوری که افزایش قیمت نان باعث ترس از عدم کفاف حقوق اداره کاری داماد برای خرید نان و کاهش قیمت باعث وسوسه داماد برای پس انداز بیشتر و انتخاب کیس پولدارتر میشود که وقفه بوجود آمده مجددا باعث فکر کردن و پشیمان شدن می شود. 3- طولانی تر بودن کتاب های درسی دختران اصفهانی نسبت به شهر های دیگر، به طوری که به همه خاستگارانشان به دلیل درس داشتن جواب رد داده اند که مجددا باعث ایجاد وقفه و فکر کردن داماد و پشیمانی میگردد، گرچه طبق آخرین آمار فقط 2 صفحه دیگر مانده تا تعدادی از دختران دم بخت درسشان تمام شود ، البته دیگر دیر شده و داماد پشیمان شده 4- طبق سنت حسنه یه دوری میزنیم و اگر چیز بهتری پیدا نکردیم بر میگردیم در اصفهان، جوانهای امروزی دارای تخصص دور دور در بعضی خیابانها شده اند ، در صورتی که امروزه جوانهایی وجود دارند که بدون اینکه خاستگاری رفته باشند به تفریح دور دور مشغول می باشند، این جوانها هم که کلا پشیمان هستند، یعنی از اول قصد ازدواج نداشته اند 5- گذاشتن اسم کیس روی شخص مورد نظر ازدواج که این اتفاق باعث اشتباه گرفتن این مقوله با آن مقوله شده و در کل ادغام شدن کیس ازدواج با کیس کامپیوتر شده و در کل جوانهای امروزی از ازدواج پشیمان شده و به سمت بازارها رفتند و کیس های ارزان تر و در درسترس تری پیدا میکنند. 6- خشکیدن آب زاینده رود و از بین رفتن تفریح آرامشبخش لب آب که باعث دیدن دختر توسط پسر و خانواده وی میشد که در نهایت به خاستگاری و ازدواج ختم میشد، کلا در این نظریه خشکیدن رودخانه باعث پشیمانی می شود. 7- گرفتن جای غذاهای سنتی توسط فست فود، گرچه در ظاهر این دلیل بی ربط به نظر می رسد و همه فکر میکنند که خوردن فست فود دو نفره رمانتیک تر و لذتبخش تر است ولی باید عرض کنم که فست فود های یک نفره خیلی ارزان تر و آرامشبخش تر است، پس داماد وقتی میبیند که باید غذای آماده بخورد ترجیح میدهد که کمتر هزینه کند و پشیمان می شود. 8- آلودگی هوا که مانع از تشخیص جنسیت افراد می شود به طوری که ممکن است دو جنس مخالف به راحتی سالها بدون اینکه از جنیست هم خبر داشته باشند با یکدیگر دوست باشند. یا دو جنس موافق سالها به هم دل بسته باشند و ابراز علاقه کنند، البته آرایش کردن پسرها هم بی تاثیر نیست، کلا آلودگی باعث پشیمانی می شود. 9- برگزاری مراسم پر فیض خاستگاری در هتل ها و کافی شاپ ها بجای خانه عروس خانم آنهم به بهانه های قانع کننده مثل خراب بودن بوق دوچرخه پسر همسایه، خانه تکانی ناگهانی و نخشکیدن رنگ در خانه همسایه که باعث میشود ادرس را پیدا نکنید که با حقوق اداره کاری که داماد میگیرد توجیه اقتصادی ندارد و فکر ازدواج در نطفه خفه می شود و داماد پشیمان می شود. 10-فرسوده و تنگ تر بودن بافت محله های اصفهان و همچنین چاق تر بودن شتر ازدواج نسبت به شتر مرگ جهت خوابیدن در خانه هر کسی ، این دلیل دیگر دست داماد نیست که پشیمان بشود 11-افزایش عمل های زیبایی توسط دختران که باعث یکپارچه شدن کیس های موجود در شهر شده و پسر هر کیسی را که میبیند فکر میکند همان کیسی هست که قبلا به خاستگاری او رفته، در نتیجه از ترس تکراری بودن داماد پشیمان می شود. 12-بزرگتر شدن روزانه سوراخ لایه اوزون و در نتیجه گرم تر شدن هوا که احتمال نیاز به کرم های ضد آفتاب قوی تر و گران تر توسط دختر ها 100% بیشتر شده و تمام محاسبات داماد به هم ریخته و در کل پشیمان می شود. 13-زیاد و ناجور بودن سرعت گیر های موجود در شهر که باعث گرفتن سرعت داماد در انجام این امر خدا پسندانه شده و این کم شدن سرعت باعث تفکر داماد شده و در نهایت عقلش بر قلبش چیره شده و پشیمان میشود همیشه از تشابه اسمی خودم و دیوید بکهام لذت میبردم تا اینکه چند روز پیشا به خواب فرو رفتم، خواب دیدم که در حالی که دارم با نافم بازی میکنم فرزند پدرسوخته ام می آید و میگود که پدددددر پدر پدر ببین این فتح ز استفناح تا کی استاد داود در تک بیتی های خود میفرماید که: مجنون به فکر لیلی و لیلا خودش مجنون به غیر یارب بکن در انتها این قصه را ختم به خیر در جایی دیگر در ترانه ای که استاد فرهاد اون را خونده شاعر میفرماید: امروز در این شهر چو من یاری نیست آورده با بازار و خریداری نیست آنکس که خریدار بدو رآیم نیست وآنکس که بدو رآی خریدارم نیست هر چی فکرشو میکنم وهر چقدر تحقیق کردم، در مورد عشق هیچ قانونی پیدا نکردم، همیشه یه جای کار میلنگه، البته خیلی ساله که من خبری از عشق واقعی تو زندگی های مردم ندیدم، ممکنه زن و شوهری با هم سالها زیر یک سقف زندگی کنند ولی این دلیلی بر عشقشون نیست، بیشتر تو این زندگی ها یک نفر داره از خودگذشتگی میکنه، بیشتر زن و شوهر ها همدیگر را تحمل میکنند، قدیم برای زنها زندگی مشترک سوختن و ساختن معنا شده بود و به خانه بخت رفتن با لباس سفید و برگشتن با کفن سفید بود و به این تحمل زجر افتخار هم میکردند، امروز ولی دختر ها سنت شکنی کردند و تقریبا با عملکردی مثبت در پی پس گرفتن حق پایمال شده چندین قرنی خود هستند، اما به شرطی که این سری از اون ور بوم نیفتند، چیزی که هست هر دختر و یا پسری دقیقا نمیدونند برای چی دارند ازدواج میکنند، یعنی برای فرار از شرایط مجردی دست به این کار میزنند و هر دو گروه هم به دید معجزه به ازدواج مینگرند، یعنی انتظار دارند که یک نفر بیاد و اونها را خوشبخت بکنه و از اون حالت قبلیشون نجاتشون بدهد و تا این طرز فکر همراه هر دختر و پسری باشه سرانجامی جز طلاق در انتظار این افراد نیست، ایکاش روزی برسه که هیچ دختر و پسری بدون علم و برای فرار از مجردی ازدواج نکنند و روزی برسه که لیلی و مجنون با عشق زمینی به عشق آسمانی هم برسند فعلا کافیه کسی اگه سوال داره بپرسه دی:
منم میگم که : جانم عزیزم؟؟؟
میدونی که دیوید بکهام بخاطر فرزندش پول داده که ادامه این کارتون میگ میگ را بسازند و آخر سر اون گرگه اون بز بالداره را بخوره؟؟؟
بله عزیزم میدونم، اصلا خودم خبرشو بهت دادم ها، خوب حالا که چی؟؟؟
که چی و چماغ جهیزیه ی بی بی چی خوب زهر مار دیگه، تو برای من حاضری چکار کنی؟؟؟ از پدر بودن فقط قد دراز کردی؟؟؟
نه عزیزم من اگر دراز هم نبودم باز پدرت بودم، ولی خوب چکار کنم اون از اولشم دنبال درسو اینها نبود و همه ش به فکر فوتبال بود، بالاخره باید کارش به ثمر برسه
بچه: من نمیدونم خلاصه اگه دوست داری من بهت افتخار بکنم تو هم یه همچین کاری برای من بکن
و اون پدر سوخته من را به دنیای کارتون و قصه وارد کرد، اما با پولی که من داشتم نه فلفلی نه قلقلی ، نه مرغ زرد کاکولی هیچکس بهم محل نذاشتت، تا اینکه یک پیر زن مهربون به اسم کدو قلقله زن پیدا شد و قبول کرد بصورت مفتانی جهت قل خوردن کدو را عوض کنه و بجای اینکه بره خونه دخترش چاق بشه و چله بشه و بعد بیاد تو منو بخور بره رژیم بگیره و بعد بیاد منو بخوره؟؟؟ چمیدونم اصلا خودمم چی چی گفتم، در کل الان حس میکنم اگه تو همین خوابم بمونم و بیدار نشم بهتره، بچه ای که توی خواب به آدم افتخار نکنه تو بیداری لابد میخواد به افتخار من دست بزنه و منم یکم روی افتخارم حساسم آخه
زساقی مست شو زین راح تا کی
در این اقداح صورت راح جانی
نظاره صورت اقداح تا کی
چو مرغابی ز خود برساز کشتی
صداع کشتی و ملاح تا کی
تو سباحی و از سباح زادی
فسانه و باد هر سباح تا کی
نفخت فیه جان بخشی است هر صبح
فراق فالق الصباح تا کی
چو جان بالغان لوحی است محفوظ
مثال کودکان ز الواح تا کی
چو فرمودست رزقت ز آسمان است
زمین شوریدن ای فلاح تا کی
از آن باغ است این سیب زنخدان
قناعت بر یکی تفاح تا کی
جراحت راست دارو حسن یوسف
دوا جستن ز هر جراح تا کی
ز هر جزوت چو مطرب می توان ساخت
زچشمت ساختن نواح تا کی
چو نفس واحدیم از خلق و واز بعثت
جدا باشیدن ارواح تا کی
دهان بربند در دریا صدف وار
دهان بگشاده چون تمساح تا کی
دهان بربند و قفلی بر دهان نه
ز ضایع کردن مفتاح تا کی
Design By : Pichak |